جدول جو
جدول جو

معنی عوض کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عوض کردن
(اَ کَ دَ)
چیزی را بجای چیز دیگر دادن و مبادله کردن. کوهریدن. گهولیدن. تبدیل نمودن. (ناظم الاطباء). عوض گردانیدن. تعویض. بدل کردن:
به نور عقل درین انجمن کسی بیناست
که کرد دولت بیدار را به خواب عوض.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عوض کردن
ورتنیدن
تصویری از عوض کردن
تصویر عوض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عوض کردن
جابجا کردن، جابجاکردن
تصویری از عوض کردن
تصویر عوض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ هََ تَ)
تعمق کردن. غوررسی کردن:
ز آنکه پیوسته ست هر لوله بحوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.
مولوی.
معاندان بحسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان).
- خوض کردن در سخن، تعمق در معنی حرفی و کلامی کردن. رجوع به خوض شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
نشان دادن. آشکار کردن. (فرهنگ فارسی معین). نمودن. ارائه کردن. عرضه داشتن. عرضه کردن. معروض داشتن. پیش نهادن. تقدیم کردن. نمایش دادن. به معرض درآوردن: امیر فرمود تا زندانهای غزنی و آن نواحی عرض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273). بگیر از نفس خود پیمان...بهمراهی این آورنده نبشته و آنرا بر همه مردم خود عرض کن. (تاریخ بیهقی ص 313). استادم چون نامه بخواندپیش امیر شد و نامه عرض کرد. (تاریخ بیهقی ص 371).
ز هرگونه نو جانور صدهزار
کند عرض هزمان درین عرضه زار.
اسدی.
به هر شهرکی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی به سود بازخریدندی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند، وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمان بردار من کرد. (نوروزنامه). من میخواهم که در این فرصت خویشتن رابر شیر عرض کنم. (کلیله و دمنه).
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن بخود بر فرض کردی.
نظامی.
یک چندی شحنۀزندان را بفرماید عرض زندانیان کردن تا بی گناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک سعدی).
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد.
حافظ.
پسر خود را محمد مهدی بر ما عرض کرد و او را بما نمود. (تاریخ قم ص 205). بور، عرض کردن شترماده بر شتر نر تا دانسته شود که آبستن است یا نه. (منتهی الارب) ، سان دیدن. رژه گرفتن. ملاحظه و معاینۀ افراد سپاهی هنگام عبور از برابر: خبر به مروان بن محمد شد، مردمان را گرد کرد فزون از چهل هزار مرد عرض کرد، و بزمین بلنجر شد. (ترجمه طبری بلعمی). نجاشی سپاه عرض کرد هفتاد هزار مرد مقاتل بیرون کرد و به یمن فرستاد. (ترجمه طبری بلعمی).
همه لشکر رومیان عرض کن
هر آنکس که هستند نو یا کهن.
فردوسی.
پیلان را عرض کردند، هزار و ششصد و هفتاد نر و ماده بپسندیدند. (تاریخ بیهقی ص 285). فرموده بودیم تا پیلان را برانند و به کابل آرند تا عرض کرده آید، کدام وقت رسند. (تاریخ بیهقی ص 283). همه لشکر را عرض کردند و مال ایشان بدادند. (تاریخ بیهقی ص 568) ، بیان کردن و گفتن. (ناظم الاطباء). بیان کردن. و شرح دادن، کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین). گستردن سخن. گسترانیدن سخن را نزد کسی، ابراز کردن. اظهار کردن.
- عرض کردن در، عرضه داشتن مروارید. پیش داشتن در:
دریا سر بوسیدن پایت دارد
در آمده عرض می کند بر گوشت.
ملاتجلی بخاری (از آنندراج).
، تطبیق کردن. سنجیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
عرض کردیم همه کشتۀ بی حاصل خویش
هرچه برماست بدانستیم اکنون کز ماست.
مسعودسعد.
، التماس نمودن از روی خضوع و فروتنی. درخواست کردن و استدعا نمودن، برگزار کردن، شرح حال گفتن. (ناظم الاطباء) :
پادشاها گرچه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الاجمال کرد.
خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوت کردن
تصویر سوت کردن
پرت کردن انداختن چیزی را از جایی، محو کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوب کردن
تصویر خوب کردن
معالجه کردن، شفا بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گداخته کردن آب کردن، درجه حرارت موادی مانند سنگ یخ فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد. گداختن آویدن آب کردن بخسانیدن ویتازنیدن ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی کردن
تصویر روی کردن
توجه، اقبال، استقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش کردن
تصویر جوش کردن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرض کردن
تصویر تعرض کردن
مخالفت و ممانعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کشتن انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور کردن
تصویر دور کردن
بفاصله ای بعید فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعویض کردن
تصویر تعویض کردن
عوض کردن بدل کردنعوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توس کردن
تصویر توس کردن
به سلامتی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود کردن
تصویر سود کردن
بهره بردن نفع کردن منفعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوا کردن
تصویر سوا کردن
انتخاب کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوق کردن
تصویر ذوق کردن
اظهار بشاشت کردن نشاط نمودن، شادی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوش کردن
تصویر بوش کردن
سعی کردن، کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا کردن
تصویر دوا کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوس کردن
تصویر بوس کردن
بوسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بول کردن
تصویر بول کردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوا کردن
تصویر دعوا کردن
کخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوی کردن
تصویر دعوی کردن
ستیزیدن، خواهان شدن پاتکاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نوسته کردن گلو گیر شدن، دشمنی کردن -1 از غصه و مصیبت و گرفتگی و تاثر گریان و غمگین شدن و بخود فرو رفتن: (طفلک براثر ملامت بغض کرده)، کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
نشان دادن، به آگاهی رساندن، سنجیدن، درخواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوض کردن
تصویر خوض کردن
فرو رفتن در آب، فرو رفتن در فکر ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور کردن
تصویر عبور کردن
گذشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرا خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دعوی کردن
تصویر دعوی کردن
داویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره